وقتی به مشروطه و روزهای تلخ و شیرینش میاندیشم اول از همه به یاد ستارخان میافتم. بزرگمردی که نامش با لقب سردار ملی ایران مزین گشته است. اما آیا این کافی است؟
جز یک نام خشک و خالی و نام خیابانی در تهران و خیابانی در شیراز و خیابانی در شهری دیگر نشان دیگری از لوطی تبریز یافت نمیشود. وقتی در عین ناباوری 30 و اندی سال پیش مقبرهاش تخریب میشود و سپس سنگ مزاری ساده بر روی مزارش قرار میگیرد و با درخواست خانوادهاش برای انتقال آرامگاه او به تبریز مخالفت میشود، با ساختن آرامگاهی در همان تهران مناسب مقامش مخالفت میشود حتی با ساختن سایهبانی بر سر مزارش مخالفت میشود، وقتی نه بنای یادبودی از او میبینیم و نه مهندسین حافظهی تاریخی بدنبال زنده نگه داشتن یادش هستند، آنوقت باید بنشینیم ببینیم که چطور مشتی جاعل کفتارصفت به او حمله کردهاند، او را تجزیهطلب نامیدهاند، بواسطه این افتخار! برایش تندیس ساختهاند و تندیسش را زیر پرچم جمهوری آران نهادهاند. تندیس کسی را که میخواست "هفت دولت زیر پرچم ایران باشد" و میدانست "نباید به قنسول موقرمز سلام کند" و "وقتی نام ایران میآمد صلواتی میفرستاد که تا چهارکوچه آنطرفتر کمانه میکرد...". حتی پارا فراتر نیز گذاشتهاند و برای توجیه ارمنیستیزی نابهنجارشان از اینکه رئیس قوای دولتی متعرض به باغ اتابک یپرم خان (همرزم سابق ستارخان) بوده است، استفاده میکنند و خلاصه تحریف شخصیت والایش شده است دستمایهی دولت-ملتسازی در آنسوی ارس و زوزهی گلهای گرگ در اینسوی ارس. این چنین است که اجازه داده میشود مشاهیر و نامداران تاریخ ایران لگدمال شودند و این طعنه و طنزی تلخ در میانه را بوجود میآورد: باید وطندوست بودن کسی را اثبات کنیم که نامش سردار ملی ایران است و تاریخ هم چیزی جز این را نشان نمیدهد.
چند وقت پیش وقتی جهت زیارت مزارش به باغ طوطی مراجعت کردم متوجه شدم که به کسی اجازهی ورود به باغ هم داده نمیشود...