ماجرای تازهی جریان قومگرای آذری از آنجا شروع شد که تیم ملی کشتی ایران موفق به شکست تیم "جمهوری آذربایجان" در باکو شد و به قهرمانی رسید. تبعا پس از این پیروزی ورزشی تیترهایی نیز از سوی روزنامههای و خبرگزاریها درج گردید نظیر انتقام از آذربایجان و غیرهم و یکی هم تیتر روزنامهی اعتماد بود مبنی بر اینکه شاخ آذربایجانیها را شکستیم. و پس از آن جریان قومگرا تحلیلهای جالب توجه خود را آغاز کرد. هر کس اندکی با زبان فارسی عامیانه آشنا باشد میداند که شکستن شاخ اصطلاحی است که هرچند خیلی عامیانه است اما بسیار رایج است و معمولا برای شکست دادن حریف پر مدعا به کار میرود مثلا همین طرفداران تراکتورسازی نیز مرتب از شکستن شاخ استقلال و این و آن سخن میگویند... و معنای این حرف این نیست که استقلال و طرفدارانش شاخ دارند و حیوانند! اما جناب آقای احمد اوبالی در جدیدترین تفسیر و تحلیل خویش اینطور به قضیه پرداختند که روزنامهی اعتماد مردم آذربایجان را حیواناتی شاخدار نامیده است و مگر مردم آذربایجان "اوکوز" هستند؟ سپس با تکرار یک توهین زشت پانترکی مبنی بر سگ خواندن "فارسها" و اینکه پارسی از پارس سگ میآید و غیره خواستار این شدند که دم "فارسها" چیده شده و در دهانشان قرار گیرد و این تیتر اعتماد را با موضوع کاریکاتور جنجالی ایران مقایسه کردند.
باید ذکر کرد که اولا همانطور که گفته شد شکستن شاخ، هرچند اصطلاحی عامیانه است ولی معنایش شکست حریفی پرمدعاست و نه اینکه حریف حیوانی است شاخدار و حتما جناب اوبالی اینقدر با پانترکیستها دمخور شدهاند که فارسی نیز یادشان رفته است. دوما، منظور از آذربایجان در متن خبر نه مردم آذربایجان واقعی بلکه تیم ملی کشتی رژیم باکو است و متاسفانه دردسر جعل یک نام اینجا گریبانگیر است. سوما، برفرض هم که توهینی روا شده است، تکرار توهینی هزار مرتبه بدتر آیا میتواند مشی صحیحی باشد؟ آیا من آذربایجانی حق دارم اوبالی را یک بیفرهنگ و بیمنطق و بیادب بپندارم؟ و صد البته که چنین است و جریان قومگرا بارها ثابت کرده است که هرچه هم که باشد از ادب بهرهای نبرده است. اما آخرین مطلب از همه مهمتر است و آنهم مسئله یک خرداد و جریان کاریکاتور روزنامهی ایران است. من با این کاریکاتور و جریان خرداد 85 اینجا کاری ندارم اما همانطور که همهی آذریها میدانند هر ساله پس از سال 85 جریان قومگرا برای یک خرداد بیانیه صادر میکند و مردم را به خیابانها فرا میخواند و همانطور که بازهم همهی آذریها میدانند این فراخوانها یکی پس از دیگری شکست میخورد. به نظر میرسد پیراهن عثمانی که جناب اوبالی از تعبیر اعتماد میسازد به قصد تحریک احساسات عمومی و انگیختن مردم برای یک شورش کور در سالگرد یکم خرداد است و این چیزی است که توجه دوچندان را طلب مینماید و الا این ماجرا که به یک ادعای یاوهی قومگرایانه شبیه است که مانند همیشه بیسرو ته و سرشار از جعل و تحریف است و اصل همین تحریک افکار عمومی آذری برای شورش در یکم خرداد میباشد و اینکار به قدری کودکانه و سبکسرانه از سوی جناب اوبالی در برنامهی امشبش صورت پذیرفت که نیاز به گفتار زیادی برای روشن شدن ندارد.
یاشاسین ایران، یاشاسین آذربایجان.
چندی پیش آقای اکبر گنجی در دو مقاله که در بخش "ناظران میگویند" وبگاه بی بی سی انتشار یافت، به بررسی پیامدهای تجزیهطلبی در ایران پرداخت. بدنبال انتشار این دو مقاله موجی از مقالات در سایتهای وابسته به جریان قومگرای آذری انتشار یافت که به قصد نقد مقالات آقای گنجی نوشته شده بودند. هدف این نوشتار کوتاه فقط و فقط بررسی پاسخهای جریان قومگراست.
به طور کلی پاسخهای داده شده به مقالهی آقای گنجی در سه مقوله میگنجد.
الف- در برخی از پاسخهای داده شده، با اشاره به اینکه در گذشتهی نه چندان دور آقای گنجی از اعضای درونی حکومت و سپاه پاسداران بودهاند، سعی شده است به تخریب ایشان پرداخته شود. بعنوان مثال یکی از تجزیه طلبان معروف به نام آذرخش، مقالهی خود را با این مسئله شروع میکند. اما این یک مغالطهی منطقی است که اتفاقا از بس معروف است نام هم دارد: "اد هومینم"! فحوای یک گونه از این مغالطه نیز این است که وقتی کسی حرفی میزند بجای نقد حرفهایش، به نقد زوایای شخصیتی و سوابق اخلاقی و غیرهم بپردازیم. من فحاشیهای مرسوم قومگرایان را نیز، که فاقد ارزش است در این مقوله جای میدهم.
ب-مقولهی دومی که پاسخها در آن میگنجد را میتوان "کلاس درس تاریخ برساخته" نامید. تکرار گزارههای تاریخی مناقشه برانگیز که هیچگاه از سوی تاریخدانان حرفهای تایید نشده است و بازگو کردن دگمهای ایدئولوژیک از بر شده، فحوای این مقوله است. با توجه به اینکه این گزارهها برای کسی که با این گفتمان آشناست نه از حیث تئوریک ارزشی دارد (اساسا چارچوب تئوریک برای جریان قومگرا مطرح نبوده و نیست و ضعف تئوریک این جریان اظهر من الشمس است) و نه از حیث تاریخی تایید شده است، ارزش نقدی و تحلیلی ندارد و تبعا جدی گرفته نمیشود.
ج-اما قسم دیگر پاسخها که به نظر درخورتر است جایی است که برخی از قومگرایان دست به تعریف "هویت" میزنند. این قسمت به زعم نگارنده از حیث نظری شاهکار است! جایی که تعریفهایی متناقض، غیر قابل درک، مبتنی بر شیء شدگی هویت، مبتنی بر خلط میان هویت و اجتماع، مبتنی بر خلط میان هویت و مقولهای که هویت معطوف و یا مضاف بر آن است و یا تعاریف غیر آزمونپذیر و غیرعلمی مثلا مبتنی بر احساس این یا آن، ارائه شده و سعی میشود با این تعاریف که فی حد ذاتش خودسازگار هم نیست، به رد گفتار طرف مقابل پرداخته شود. گذشته از مبحث هویت، جریان قومگرا کوشش کرده است که با طرح مسائل اخلاقی نیز به ستیز با نوشتار مطروحه بپردازد غافل از اینکه مشخص نیست در شوربایی که اصلا معلوم نیست به چه چیز میماند و بیش از همه یک گفتمان ایدئولوژیک بیپایه است که هرچه از هر ایسم سیاسی که دوست داشته ستانده و لذا دچار عدمانسجام تئوریک شده، گزارههای اخلاقی بر چه پایهای میبایست بنا شود. به نظر نگارنده ضعف تئوریک جریان قومگرا و نبود نخبهگان کارآمدی در رشتههای جامعهشناسی، تاریخ و علوم سیاسی میان قومگرایان در اینجا کاملا مشهود است.
به هر طریق به نظر میرسد جریان قومگرا در اینجا نیز از حیث نظری به هیچ وجه قادر به دفاع از خویش نبوده است، آنهم در برابر نوشتاری که نه به قصد حمله به تجزیهطلبی بلکه برای بررسی پیامدهای آن نگاشته شده است. و تبعا انتشار هر مطلبی که هر کس نگاشت، جز افزودن به حجم گزارههای بیپایه و اساس خیر دیگری نخواهد داشت.
بحث حقوق افراد یک اقلیت قومی در ایران، بحثی است چند جانبه و دارای پیچیدگیهای خاص. در این نوشتار به هیچ وجه دعوی پرداختن یک چارچوب تئوریک وجود ندارد، فقط قصد مطرح ساختن سؤالاتی وجود دارد که به نظر میرسد پاسخ به آنها برای بازشناسی این حقوق ضروری است. نویسنده مدعی نیست این سؤالات کاملترین و یا بنیادترینها هستند اما آنها را مهم میداند و پاسخگویی به آنها را شرط تبیین چارچوبی جهت حل ریشهای "مسئلهی حقوق اقوام" میداند.
اول آنکه مفهوم قوم و قومیت را چگونه میتوان تعریف کرد؟ آیا تنها تفاوتهای زبانی و مذهبی با مذهب و زبان رسمی کافی است؟ اقوام در ایران کدامهایند؟ بعد از بازشناسی اقوام میتوان از حقوق افراد هر قوم سخن راند. اما یک سؤال اساسی این است که این حقوق در کدام چهارچوب قوانین قابل طرح و بررسی است؟ کدامیک از این حقوق را میتوان در چهارچوب مورد نظر به رسمیت شناخت و آن را دارای مبنای حقوقی دانست؟ آیا قوانین موجود به حد کافی رساست؟ این سؤالات به حوزهی نظر بازمیگردد و از راهکارهای عملی در این نوشته صرفنظر شده است.
مشکل دیگر در پاسخ به حقوق افراد یک قوم بحثهایی است که بیشتر معطوف به حوزهی ملت هستند و جنبهی عامتری دارند و در ذیل گفتمان ناسیونالیستی قابل طرحاند و به نظر میرسد برای تبیین بیشتر مفهوم "ملت ایران"، درک پاسخ صحیح به آنها لازم است. تبعا تمامی این سؤالات معطوف به حوزهی ایران هستند، با تمامی تفاوتها و اشتراکهایش با سایر ملل و لذا لازم است پاسخهای بومی به این سؤالات داده شود. بعنوان مثال، وحدت ملی چیست و چگونه تعریف میشود؟ آیا ملت میبایست لزوما همگن باشد؟ (به معنایی که در چهارچوب نظریات واکر کانر، از دولت-ملت همگن استنباط میشود) هویت ملی ایرانی چه ارکانی دارد؟ اسطورهها، خاطرات، ارزشها و نمادها و جنبههای فرهنگی که به تبیین این هویت کمک میکند کدام است؟ آیا هویت ملی یکپارچه مستلزم کمرنگ شدن هویت اقوام است؟
در راه پاسخ به این سؤالات مشکلات عدیده وجود دارد که از جوانب مختلفی نشات میگیرد و یکی آن است که میان حاکمیت (و حتی اپوزیسیون آن) و برخی نخبهگان سیاسی قومی حداقل زمانی که از حقوق افراد یک قوم سخن میرانند، جو "عدم اعتماد" برقرار است. این عدم اعتماد دلایل مختلفی دارد که میتوان 2 تا را برشمرد:
1)برخی از حقوق مدنظر پارهای از نخبهگان قومی توسط حاکمیت و حتی اپوزیسون آن نادیده گرفته میشود.
2)برخی از نخبهگان قومی نتوانستهاند مرزهای خود را با تجزیهطلبان و دول بیگانه بدرستی ترسیم کنند. این نکته خود میتواند چند دلیل داشته باشد. اول آنکه گفتمان حاکم در میان این نخبهگان رادیکال و تهاجمی است و البته بخشی از این رادیکالیزه شدن به نکتهی اول بازمیگردد. دوم اینکه بیشک در بسیاری از جنبشهای قومی تا آنجا که دسترسی به اطلاعات و آرشیوهای محرمانه اجازهی بررسی میدهد، دول خارجی حضور موثر داشتهاند و هدفی جز تجزیهی ایران در کار نبوده است و این مسئله لزوم ترسیم فاصلهی لازم با دول الحاقگرا و قدرتهای فرامنطقهای توسط نخبهگان قومی را تشدید میکند چیزی که برخی نخبهگان قومی به آن توجه کافی ندارند. بطور کلی دلایل ذکر شده از گفتمان نادرست حاکم میان پارهای از نخبهگان قومی نشات میگیرد. برخی از نخبهگان با مفروض گرفتن ملل بالقوه در ایران، سعی در اجرای پروژههای ملتسازی دارند و این زنگ خطر را برای حاکمیت و دولت ملی و ملت ایران به صدا در میآورد که تبعا بدنبال حفظ هویت و وحدت ملی هستند.
به نظر میرسد هر دو دلیل ذکر شده ذیل موضوع عدم اعتماد بعنوان چالش اصلی در راه بازشناسی صحیح حقوق افراد یک قوم، به نبود گفتمان صحیح بازمیگردد و تبیین این گفتمان سازنده نیز نیاز به حداقلی از "تفاهم" بر سر تعاریف و پاسخ سؤالات مذکور دارد.
پینوشت: تبعا در این نوشتار وجود ملت ایران مفروض گرفته شده است. به نظر میرسد این حداقلی است که اگر در نظر گرفته نشود هیچگونه فضایی برای حل مسئلهی اقوام در شرایط فعلی باقی نخواهد ماند و بنابراین انکار وجود ملت ایران به رادیکالیزه شدن گفتمان و در نهایت افزایش سرسام آور هزینهی حل مسئلهی حقوق افراد یک قوم منجر میشود. زیرا با انکار وجود ملت ایران، باید پذیرفت که در این جغرافیا مللی بالقوه وجود دارند که میبایست در راه احقاق حقوق سیاسی خویش از جمله اصل خودمختاری بکوشند و در صورت لزوم پروسهی ملتسازی را طی کنند. اما چندان بعید نیست این پروسهها در صورت اجرا با توجه به زمینهی تاریخی و شرایط منطقهای و بینالمللی حاکم به هزینههای گزاف انسانی و مالی منجر شوند و مشخص نیست مطلوب نیز عاید شود یا خیر. لازم به ذکر است انکار وجود ملت ایران مفروض اساسی برخی از نخبهگان قومی است و در حقیقت این بخشی از همان گفتمان ناصحیحی است که اجازهی گام برداشتن در راه احقاق حقوق افراد یک قوم را در چهارچوب "ملی" نمیدهد.