دست ‌نوشته‌های یک ملی‌گرا

دغدغه‌های یک ایرانی آذربایجانی

دست ‌نوشته‌های یک ملی‌گرا

دغدغه‌های یک ایرانی آذربایجانی

از واپاشی شوروی تا ... (قسمت اول)

اصلاحاتی که گورباچف عملا بدان دست یازید حاصلی جز واپاشی شوروی نداشت. با این اصلاحات فرهنگ‌های قومی اهمیت یافتند و با کاسته شدن از قدرت حکومت مرکزی، مردمی که با زور سرنیزه و زیر پرچم حکومت وحشت و به نام مارکسیسم لنینیسم در کنار یکدیگر می‌زیستند پرچمی دیگر به دست گرفتند: هویت‌طلبی و آنچه از میان خاکستر شوروی پرکشید مشتی جمهوری نوپا بود و سوالی بلافاصله به میان آمد: رابطه‌ی این جمهوری‌ها با همسایگان چگونه می‌توانست باشد؟
در این میان بطور اخص‌تر دو مسئله درباره‌ی "جمهوری آذربایجان" مطرح بود. یکی مناقشه‌ی سخت با ارامنه بر سر ناگورنو قره‌باغ و دیگری میراثی که از سیاست‌های شوروی بدان‌ها رسیده بود: مسئله‌ی جنوب! و آنچه این مسئله را دامن می‌زد نوعی از یکسانی زبانی میان مناطق شمالی و جنوبی ارس بود و یک خاطره‌ی دور و دراز فامیلی که در کش و قوس ذهن‌های هیجان‌زده‌ی سردمداران آن جمهوری به توهمی برای الحاق جنوب تبدیل می‌شد و با خوش اشتهایی مفرطی که ناشی از ناپختگی مفرط سیاسی می‌تواند باشد تا عمق ایران نیز پیش می‌رفت.

اما این سوی مرز خوش‌خیالی از دست دیگری در کار بود. هنگامی که عده‌ای از افراد آن جمهوری موانع مرزی را درشکستند و با گذر از ارس به این سوی مرز آمدند عده‌ای از مطبوعات و سیاست‌مداران ایرانی پنداشتند که وحدتی اسلامی در میان است، وحدتی چون سقوط دیوار برلین. اما وحدتی که در این حرکت و در شعارهای آن موج می‌زند از دست دیگری بود، وحدتی شوم برای ایران، برای مردمان آذربایجان واقعی، وحدت "شمال" و "جنوب". دلیل تاریخی‌ این وحدت شوم هم مضحک، آنقدر مضحک که کودک ایرانی نیز از این همه سخافت به خنده می‌افتد. "آذربایجان با توطئه‌ی دولت ایران و دولت روسیه تزاری در عهدنامه‌ی ترکمانچای و گلستان دوپاره شده، عهدنامه‌ای برای سود بیشتر ایران و روس و تضرر بیشتر آذری" هان! پس این است که در تاریخ ایران، در حافظه‌ی تاریخی مردم ایران، از این عهدنامه‌ها با قید ننگین یاد می‌شود! همین است که عباس‌ میرزاها را خون می‌گریاند! همین است که مراجع را بدین وا می‌دارد که فتوا برای بازپس‌گیری مناطق اشغالی دهند! همین است که وجدان ملی ایرانی شاهان قاجار را بی‌لیاقت و بی‌کفایت می‌داند! همین است که آذربایجانی هرجا کیان ایرانی تهدید شود بیش از همه و پیش از همه سینه سپر می‌کند! براستی ما با این همه سخافت چه باید می‌کردیم و چه باید کنیم؟

این وحدت شوم چه عوایدی برای شمال‌نشینان دارد که با اینکه هرچه از شوروی ماند را با شوق دور ریختند، حاضر نیستند یک ایده‌، یک تفاله‌ی باقی مانده از زمان شوروی یعنی "آذربایجان واحد" را دور بریزند و هنوز نقشه چاپ می‌کنند، کنفرانس می‌دهند، جنوبی شمالی صفات مورد علاقه‌شان است؟ پاسخ روشن است، موقعیت اقتصادی و سیاسی درخشانی که از این رهگذر به چنگ می‌آورند. رقیب دیرینه را که با خفت تمام یک پنجم خاکشان را تصرف کرد و در مقابلش هیچ نتوانستند بکنند محاصره کنند بلکه فرجی شود! ارتقای ژئوپلیتیک یابند، خلاصه لقمه چرب است و طمع گرگ را برمی‌انگیزاند. اما این رویای "شمال" و کابوس "جنوب" تحقق نمی‌یابد جز با تغییری ریشه‌ای که چشم‌اندازی از آن دیده نمی‌شود، این است که "شمال" اندکی آرام گرفته، دانسته پنجه در پنجه‌ی ایرانی افکندن کاری است که یارای آن را ندارد. . .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد