دست ‌نوشته‌های یک ملی‌گرا

دغدغه‌های یک ایرانی آذربایجانی

دست ‌نوشته‌های یک ملی‌گرا

دغدغه‌های یک ایرانی آذربایجانی

از واپاشی شوروی تا ... (قسمت دوم)

پس جبهه‌ی به ظاهر مردمی مستقر در آران هیچ نداشت که بکند جز اینکه سنگر به سنگر عقب بنشیند، از وحدت فوری به وحدت زمان‌بندی شده و از وحدت زمان‌بندی شده به نبودن شرایط و از نبودن شرایط به یک ملت در دو دولت و از آنجا به محافظه‌کاری شدید و موذی‌گری صرف...
اما طنز در آن است که لنکران و لنکران‌ها در این میان رو به سوی وطن خویش نهادند و تبلیغات و ناسیونالیسم کور و بدوی اثری بر روی آن مردم نداشت. تاریخ‌سازی باستانی و مدعای ترک بودن همه کس و همه چیز در آران و آذربایجان و دعوت از متفکران اویغور و ترکستان و بکار بردن مترجم برای آنان، جز نیشخند مردم و پوزخند تاریخ‌پژوهان که بر ترکیزه شدن آذربایجان در قرن دهم و یازدهم میلادی تاکید دارند هیچ عوایدی نداشت و آنگاه که پای از گلوی متفکری آرانی برمی‌کشند یا نیشتر وجدان علمی اندکی آنها را به خود می‌آورند اعتراف می‌کنند که تاکید بر خلوص ترکی آذربایجان مصلحت سیاسی است.
اما در این بین، زمزمه‌ی نه چندان خوش از رقیب نه‌چندان دیرینه‌ی ایران به گوش می‌رسید و می‌رسد. بوق و کرنای همسایه‌ای که سعی می‌کند از هر روش که می‌تواند مردم آران را جذب خویش نماید و از موسیقی تا سبک نوشتن و هرچه جنس بنجل و غیره بنجل دارد قالب مردم آن دیار کند و این عرصه‌ای که با بی‌توجهی از دست ایران رفت و بر رقیب خالی شد اکنون اندک اندک باز بدست ایرانی پر می‌شود که انگار از خواب غفلت برخواسته و اهمیت فرهنگ را در این میان درک کرده ...

 اما در میان نوشته‌های بی در و پیکر آران و آران‌گرایان و الحاق‌گرایان و... که پر است از تعاریف ملت نکته‌ای مغفول مانده و یا دیده نشده است و آنهم اینکه توده‌ی شمال و جنوب ارس تاریخی متفاوت را پس از عهدنامه‌ی ننگین تجربه کرده‌اند، یکی افتاده در سلطه‌ی تزار و بعد کمونیسم و تا توانی بوده از بالا و از پایین فشار آمده تا این طفل که بزور از مادرش جدا شده است مادر را فراموش کند و به والدین نه چندان مهربانش عادت کند و خواهی نخواهی این طفل اکنون جوانی شده با خلق و خوی نامادرش و دیگری مانده در دست سنت‌ها و فرهنگ و اقتصاد و سیاستی که با سایر مناطق ایران درهمتنیده بوده و تاریخ و دولت مدرن ایرانی را تجربه کرده است و این تجربه بی‌شک گران‌سنگ است، و هربار که هر متفکر و نیمچه متفکری آن را نادیده بگیرد تبعات تجربی‌اش محکم بر سر و صورت نظریاتش می‌خورد و پی آن را سست می‌گرداند. اما آن جوان هم، هرقدر که سرکشی کند، هرقدر که بخواهد مادر را فراموش کند، بازهم وقتی شرایط سخت دنیای مدرن و خط‌کشی‌های سیاسی‌اش بر او سخت بگیرد یادی از مادر می‌کند و این مسئله هزار مرتبه سخت‌تر برای باقی اطفالی که به نحوی دامان مادر مهربان ایران را ترک کرده‌اند روی داده است و روی خواهد داد که این مادر، تخته سنگی گران است در برابر سیلاب‌هایی که در این منطقه فراوان یافت می‌شوند...

از واپاشی شوروی تا ... (قسمت اول)

اصلاحاتی که گورباچف عملا بدان دست یازید حاصلی جز واپاشی شوروی نداشت. با این اصلاحات فرهنگ‌های قومی اهمیت یافتند و با کاسته شدن از قدرت حکومت مرکزی، مردمی که با زور سرنیزه و زیر پرچم حکومت وحشت و به نام مارکسیسم لنینیسم در کنار یکدیگر می‌زیستند پرچمی دیگر به دست گرفتند: هویت‌طلبی و آنچه از میان خاکستر شوروی پرکشید مشتی جمهوری نوپا بود و سوالی بلافاصله به میان آمد: رابطه‌ی این جمهوری‌ها با همسایگان چگونه می‌توانست باشد؟
در این میان بطور اخص‌تر دو مسئله درباره‌ی "جمهوری آذربایجان" مطرح بود. یکی مناقشه‌ی سخت با ارامنه بر سر ناگورنو قره‌باغ و دیگری میراثی که از سیاست‌های شوروی بدان‌ها رسیده بود: مسئله‌ی جنوب! و آنچه این مسئله را دامن می‌زد نوعی از یکسانی زبانی میان مناطق شمالی و جنوبی ارس بود و یک خاطره‌ی دور و دراز فامیلی که در کش و قوس ذهن‌های هیجان‌زده‌ی سردمداران آن جمهوری به توهمی برای الحاق جنوب تبدیل می‌شد و با خوش اشتهایی مفرطی که ناشی از ناپختگی مفرط سیاسی می‌تواند باشد تا عمق ایران نیز پیش می‌رفت.

اما این سوی مرز خوش‌خیالی از دست دیگری در کار بود. هنگامی که عده‌ای از افراد آن جمهوری موانع مرزی را درشکستند و با گذر از ارس به این سوی مرز آمدند عده‌ای از مطبوعات و سیاست‌مداران ایرانی پنداشتند که وحدتی اسلامی در میان است، وحدتی چون سقوط دیوار برلین. اما وحدتی که در این حرکت و در شعارهای آن موج می‌زند از دست دیگری بود، وحدتی شوم برای ایران، برای مردمان آذربایجان واقعی، وحدت "شمال" و "جنوب". دلیل تاریخی‌ این وحدت شوم هم مضحک، آنقدر مضحک که کودک ایرانی نیز از این همه سخافت به خنده می‌افتد. "آذربایجان با توطئه‌ی دولت ایران و دولت روسیه تزاری در عهدنامه‌ی ترکمانچای و گلستان دوپاره شده، عهدنامه‌ای برای سود بیشتر ایران و روس و تضرر بیشتر آذری" هان! پس این است که در تاریخ ایران، در حافظه‌ی تاریخی مردم ایران، از این عهدنامه‌ها با قید ننگین یاد می‌شود! همین است که عباس‌ میرزاها را خون می‌گریاند! همین است که مراجع را بدین وا می‌دارد که فتوا برای بازپس‌گیری مناطق اشغالی دهند! همین است که وجدان ملی ایرانی شاهان قاجار را بی‌لیاقت و بی‌کفایت می‌داند! همین است که آذربایجانی هرجا کیان ایرانی تهدید شود بیش از همه و پیش از همه سینه سپر می‌کند! براستی ما با این همه سخافت چه باید می‌کردیم و چه باید کنیم؟

این وحدت شوم چه عوایدی برای شمال‌نشینان دارد که با اینکه هرچه از شوروی ماند را با شوق دور ریختند، حاضر نیستند یک ایده‌، یک تفاله‌ی باقی مانده از زمان شوروی یعنی "آذربایجان واحد" را دور بریزند و هنوز نقشه چاپ می‌کنند، کنفرانس می‌دهند، جنوبی شمالی صفات مورد علاقه‌شان است؟ پاسخ روشن است، موقعیت اقتصادی و سیاسی درخشانی که از این رهگذر به چنگ می‌آورند. رقیب دیرینه را که با خفت تمام یک پنجم خاکشان را تصرف کرد و در مقابلش هیچ نتوانستند بکنند محاصره کنند بلکه فرجی شود! ارتقای ژئوپلیتیک یابند، خلاصه لقمه چرب است و طمع گرگ را برمی‌انگیزاند. اما این رویای "شمال" و کابوس "جنوب" تحقق نمی‌یابد جز با تغییری ریشه‌ای که چشم‌اندازی از آن دیده نمی‌شود، این است که "شمال" اندکی آرام گرفته، دانسته پنجه در پنجه‌ی ایرانی افکندن کاری است که یارای آن را ندارد. . .

اهرم‌های فشار بالقوه‌ی ایران بر رژیم باکو

ایران در برابر تهدیدات جمهوری باکو چه کارهایی می‌تواند انجام دهد؟
می‌بایست توجه داشت که باید در برابر هر تهدیدی پاسخی درخور آن تهدید داده شود و این پاسخ‌ها درون یک استراتژی کلی قرار گیرند. ایران از بدو تاسیس جمهوری باکو با حسن نیت تمام با سردمداران این رژیم تعامل داشته است و به نظر می‌رسد تلاش برای ندیدن بعضی از مسائل یا تعبیر آنها به نحو دلپذیر میان سیاستمداران و متفکرین علاقه‌مند به جمهوری باکو تا حدی وجود داشته است. هرچند در چند ماه اخیر با افشای استفاده‌ی سرویس‌های جاسوسی غرب از خاک آن جمهوری جهت ضربه به منافع ملی ایران مسئله سوی دیگری یافته است و ایران تا حدی در جهت فشار به آن جمهوری گام برداشته است هرچند کماکان می‌توان استراتژی حسن نیت و رعایت حسن همجواری را از ایران مشاهده کرده و گامی محکم و عملی در جهت مقابله با تهدیدات از سوی ایران برداشته نشده است.
اما اهرم‌های فشار ایران بر جمهوری باکو در صورت لزوم می‌تواند بر این گزینه‌ها مشتمل باشد. هرچند می‌بایست دقت شود همه‌ی این گزینه‌ها از یک شدت برخوردار نیست و اجرای برخی به شرایط منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای وابسته است و در این گزینه‌ها اهرم‌های کلی‌تر که علی‌الاصول می‌تواند علیه هر کشوری به کار گرفته شود (چون احضار و اخراج سفیر) صرف نظر شده است.
الف- مسدود کردن مرز نخجوان، همانطور که می‌دانیم نخجوان از هر سو توسط ارمنستان محاصره شده است و این ایران است که با دادن اجازه‌ی ترانزیت کالا این حصر را می‌شکند.
ب- صدور مجدد روادید، ایران بصورت یک‌طرفه صدور روادید را برای شهروندان این جمهوری لغو کرده است و شهروندان این جمهوری که بیشتر برای زیارت آرامگاه امام هشتم شیعیان به ایران سفر می‌کنند می‌توانند راحت‌تر به ایران مسافرت کنند هرچند اخبار غیر رسمی و غیر علنی شنیده می‌شود که عمال وابسته به رژیم باکو نیز از همین طریق وارد ایران می‌شوند و در برپایی آشوب‌های قومی دخالت می‌کنند.
ج- برقراری روابط استراتژیک با ارمنستان، جمهوری ارمنستان در محاصره‌ی خشکی است و از دو طرف شرق و غرب محدود به جمهوری باکو و ترکیه است که عملا مرزهایشان بروی این کشور بسته است. در این بین ایران می‌تواند با توجه به مناقشه‌ی میان ارمنستان و جمهوری باکو به تحکیم روابط با ارمنستان بپردازد و فشار را بر رژیم باکو بیفزاید.
د- شناسایی جمهوری ناگورنو قره‌باغ، پس از پایان جنگ قره‌باغ در محدوده‌ی قره‌باغ کوهستانی شکلی از حکومت خودمختار پا گرفته است که با نام جمهوری ناگورنو قره‌باغ شناخته می‌شود هرچند به صورت دوژوره مورد شناسایی قرار نگرفته است.

ه- حمایت از جدایی‌طلبان تالش و لزگی، در جمهوری باکو دو اقلیت مهم لزگی و تالشی زندگی می‌کنند که گهگاه تمایلات جدایی‌طلبانه نیز از خود بروز می‌دهند لازم به ذکر است طبق اعلام یونسکو زبان لزگی از زبان‌های آسیب‌پذیر شناخته شده است.

و- حمایت از شیعیان این کشور به مثابه‌ی اپوزیسیون دولت فعلی، اکثریت ساکنین جمهوری باکو را شیعیان تشکیل می‌دهند که قسمتی از آنها مخالفین حکومت سکولار فعلی جمهوری باکو هستند. 

ز- بازنگری در عهدنامه‌ی ترکمانچای، همانطور که همه می‌دانیم اراضی شمالی ارس با یک قراداد تحمیلی یعنی قراداد ترکمانچای از ایران جدا شده است.

نگاهی به فعالیت‌های سازمان خلق عرب در سال 57 و 58 در خوزستان

هدف از این نوشتار بازخوانی وقایع تاریخی در خوزستان در 7 ماه پس از انقلاب اسلامی است، نگارنده هیچ تلاشی برای تحلیل وقایع نخواهد کرد و آن را در صورت لزوم به نوشتار دیگری موکول می‌کند. بیشتر این مطالب از کتاب ایران، هویت ملیت قومیت گرفته شده است.
پس از انقلاب اسلامی در جای جای این کشور آشوب و نا آرامی‌های رخ داد و این نا آرامی‌ها در مناطقی که قومیت‌های ایرانی در آن متمرکز هستند عموما شکل خطرناکی به خود گرفت که می‌توانست به جنگ داخلی و حتی تجزیه‌ی کشور منجر شود. یکی از این نا آرامی‌ها در خوزستان روی داد و در پدیده‌ای موسوم به خلق عرب تجلی یافت.
روایت تاریخی مذکور در واقع از نفوذ معنوی شخصی به نام شیخ محمد  طاهر آل شبیر خاقانی در میان عشایر عرب خوزستان شروع شد و بعد مدتی این شخص توانست کنترل خرمشهر را تقریبا به دست بگیرد.

در اوایل اسفند 57 کمیته‌ای موسوم به کمیته‌ی انقلاب اسلامی خرمشهر زیر نظر وی تشکیل شد که ترکیب قومی آن متشکل از عرب‌ها و غیر عرب‌های خوزستان بود. اما این کمیته به دنبال اختلافات در فروردین 58 منحل شد. بعد از انحلال کمیته جمعی از فعالین سیاسی دست به تشکیل کانون فرهنگی-نظامی جوانان مسلمان خرمشهر زدند که درمیان این فعالین  نام سید محمد جهان آرا نیز به چشم می‌خورد.

چند روز پس از آن، کمیته‌ی عرب‌ها یا ستاد رزمندگان خلق عرب که نام آن کمی بعد به مرکز مجاهدین عشایر و سپس سازمان سیاسی خلق عرب خوزستان تغییر یافت، تشکیل شد. هرچند شیخ شبیر در اسفند 57 هرگونه تجزیه‌طلبی را رد کرده بود اما استفاده‌ی افراطی سازمان خلق عرب بر هویت و نمادهای عربی  به گونه‌ای بود که درگیری میان عرب و غیر عرب اجتناب ناپذیر می‌نمود. بعنوان مثال تمامی افرادی که به سازمان رفت و آمد می‌کردند باید لباس محلی می‌پوشیدند و دفتر سازمان مرتب سرودهای عربی پخش می‌کرد و شیخ اکنون برخلاف دوران قبل از انقلاب به عربی سخنرانی می‌کرد.

پس از آن نوبت به تشیکل کانون فرهنگی خلق عرب رسید. اعضای این کانون از چپ‌گرایان و اعضای سابق جبهة التحریر بودند، از ابتدا خواستار خودمختاری برای خوزستان بودند و روابط نزدیکی نیز با عراق برقرار کرده بودند و اسناد این ارتباط در کنسولگری عراق در خرمشهر کشف شده است.
بطور مشخص با فعالیت فزاینده‌ای از این دست کنترل خرمشهر از دستان دولت خارج می‌گشت به نحوی که مهندس بازرگان موفق به سخنرانی در خرمشهر در اسفند 57 نشدند. برای کنترل اوضاع، دولت موقت، دریادار مدنی را به حفظ سمت فرمانده نیروی دریایی بعنوان استاندار خوزستان معرفی کرد. اعم اقدامات دراین دوره بر تنش زدایی و خلع سلاح عمومی متمرکز بود که در عمل بی‌فایده ماند. شیخ شبیر در اردیبهشت 58 با صدور اعلامیه‌ای اعلام کرد به دلیل دخالت‌های بی‌رویه‌ی کمیته‌های انقلاب قصد مهاجرت از کشور را دارد و بلافاصله تجمعاتی در حمایت از او ترتیب داده شد. البته با پادرمیانی آیت‌الله شریعتمداری و طالقانی و حاج سید احمد خمینی، شیخ شبیر از این تصمیم منصرف شد.

در همین اوضاع و احوال کمیته‌ای سی نفره با نام هیئت اعزامی خلق عرب مسلمان ایران با اعضای دولت موقت و آیت‌الله طالقانی دیدار کردند و خواسته‌های خود را اعلام کردند. از جمله‌ی این خواسته‌ها اعتراف به وجود ملیت عرب از طریق درج آن در قانون اساسی، تشکیل دادگاه و مجلس خودمختار عربی و پذیرش عربی بعنوان زبان رسمی در آموزش و پرورش مناطق بود. از دیگر خواسته‌ها می‌توان به اولویت دادن به اعراب در زمینه‌ی استخدام و تخصیص درآمدهای نفت برای آبادانی منطقه را می‌توان نام برد.

واضح است که این خواسته‌ها و اوضاع متشنج شهر خرمشهر وضعیت را بحرانی نموده و خطر تجزیه کاملا آشکار شده بود. پس از آن اعلام شد پاسداران برای کنترل اوضاع در خرمشهر به کار گرفته خواهند شد و شیخ شبیر با این حرکت مخالفت نمود. از طرفی کانون جوانان مسلمان خرمشهر در اعتراض و نقد برخوردهای سازمان سیاسی و فرهنگی خلق عرب و در نقد اقداماتی چون تظاهرات‌های مسلحانه اعلامیه‌ای صادر نمود و در این اعلامیه عملکرد شیخ و اطرافیانش را مورد انتقاد قرار داد. شیخ در واکنش در یک سخنرانی در 23 اردیبهشت 58 اعضای کانون را وابسته خواند و از استاداری و فرماندهی نیروی دریایی خرمشهر بشدت انتقاد کرد. بدنبال این سخنرانی عده‌ای از هواداران سازمان خلق عرب به دفاتر کانون حمله‌ور شده و آن را به آتش کشیدند و عده‌ای از اعضای کانون را بازداشت و به دفتر سازمان سیاسی خلق عرب منتقل ساختند. به رغم آغاز مذاکرات با شیخ برای تنش‌زدایی و جلب رضایت وی برای انحلال تمامی کانون‌ها جز همان سازمان خلق عرب، عده‌ای ازهوادارن سازمان خلق عرب به شهربانی حمله و آنجا را خلع سلاح نمودند.

در این اوضاع دولت موقت تصمیم گرفت قاطعیت به خرج دهد، از این رو اعلام کرد همه‌ی ساختمان‌های سازمان سیاسی و فرهنگی خلق عرب می‌بایست تا 31 اردیبهشت تخلیه شود و همه‌ی افراد سلاح‌های خود را تا 4 خرداد به فرمانداری تحویل دهند. سازمان سیاسی خلق عرب در اعلامیه‌ای در 31 اردیبهشت با تخلیه‌ی ساختمان‌ها مخالفت و پذیرش خلع سلاح را منوط به خلع سلاح عمومی در کل کشور نمود. همزمان کانون فرهنگی خلق عرب ضمن محکومیت اتهام تجزیه‌طلبی خواستار اعطای خودمختاری به "عربستان"، تعیین استاندار بومی و اجرای برنامه‌ی عربی در صدا و سیما شد اما به ضرب‌العجل دولت موقت واکنش تندی نشان نداد.
در 7 خرداد 58 سه نفر از اعضای سازمان سیاسی خلق عرب توسط تکاوران خرمشهر خلع سلاح شدند و این عمل بشدت مورد اعتراض هواداران شیخ قرار گرفت. از یک سو عده‌ای درمقابل منزل او تجمع نمودند و خواستار شدت عمل شدند و از سوی دیگر عده‌ای به پاسگاه‌ها حمله و آنها را اشغال نمودند. سپس در 8 خرداد به گمرک خرمشهر هجوم برده و با پاسداران محافظ آنجا به زد و خورد مسلحانه پرداختند.

از بامداد 9 خرداد، بحران صورت بسیار آشکاری به خود گرفت و عملیات نظامی سازمان خلق عرب رسما کلید خورد. مسجد جامع، فرمانداری، دخانیات، پست و تلگراف، پایگاه دریایی و پاسگاه‌های نظامی و انتظامی و هم‌چنین ساختمان شرکت نفت آبادان مورد حمله قرار گرفت. درمقابل ساختمان‌های این سازمان نیز به تصرف نیروهای نظامی و انتظامی درآمد. شیخ در این روز دربیانیه‌ای تهدید آمیز خواستار برکناری و تعویض استاندار شد و نسبت به گسترش بحران هشدار داد. علی‌رغم این تهدیدها بین او دریادار مدنی در 15 خرداد 58 مذاکراتی صورت گرفت و به امضای توافق‌نامه‌ای 8 ماده‌ای انجامید. ولی تحرکات نگران‌کننده‌ی خلق عرب کماکان بی‌وقفه ادامه داشت.  
در این ایام شیخ صادق خلخالی در مصاحبه‌ای اعلام کرد مجازات تجزیه‌طلبی مرگ است و اگر شیخ شبیر نیز به اعمال این چنینی‌اش ادامه دهد مصداق تجزیه‌طلب خواهد بود و حکمش همین است. در اعتراض به این سخنان در 31 خرداد طرفداران شیخ شبیر و سازمان خلق عرب تظاهراتی را ترتیب دادند و این بار علی‌رغم تلاش‌های مسئولین جهت کاهش تنش چنین نشد و درگیری‌ها به بستان، اهواز، ماهشهر و آبادان نیز کشیده شد.
اما رویارویی نهایی در 24 تیر 58 روی داد. در این روز به مناسب سومین روز شهادت یک پاسدار اعزامی از خرم‌آباد مراسمی در مسجد جامع در حال برگزاری بود که نارنجکی به درون مسجد پرتاب شد و تعدادی شهید و مجروح شدند. جمعیت وحشت‌زده که ازحوادث ماه‌های گذشته به خشم آمده بودند به خیابان‌ها ریختند و تیراندازی نگهبانان خانه‌ی شیخ شیبر به سوی آنها موجب محاصره‌ی خانه‌ی او توسط مردم شد. اندکی بعد با رسیدن پاسداران نگهبانان و خود شیخ دستگیر شدند. شیخ به قم منتقل شد و در 30 تیر بیانیه‌ای در محکوم کردن نژادپرستی و تجزیه‌طلبی صادر کرد.

درباره‌ی در افشانی جدید جناب اوبالی، مدیر گوناذ تی وی

ماجرای تازه‌ی جریان قوم‌گرای آذری از آنجا شروع شد که تیم ملی کشتی ایران موفق به شکست تیم "جمهوری آذربایجان" در باکو شد و به قهرمانی رسید. تبعا پس از این پیروزی ورزشی تیترهایی نیز از سوی روزنامه‌های و خبرگزاری‌ها درج گردید نظیر انتقام از آذربایجان و غیرهم و یکی هم تیتر روزنامه‌ی اعتماد بود مبنی بر اینکه شاخ آذربایجانی‌ها را شکستیم. و پس از آن جریان قوم‌گرا تحلیل‌های جالب توجه خود را آغاز کرد. هر کس اندکی با زبان فارسی عامیانه آشنا باشد می‌داند که شکستن شاخ اصطلاحی است که هرچند خیلی عامیانه است اما بسیار رایج است و معمولا برای شکست دادن حریف پر مدعا به کار می‌رود مثلا همین طرفداران تراکتورسازی نیز مرتب از شکستن شاخ استقلال و این و آن سخن می‌گویند... و معنای این حرف این نیست که استقلال و طرفدارانش شاخ دارند و حیوانند! اما جناب آقای احمد اوبالی در جدیدترین تفسیر و تحلیل خویش اینطور به قضیه پرداختند که روزنامه‌ی اعتماد مردم آذربایجان را حیواناتی شاخدار نامیده است و مگر مردم آذربایجان "اوکوز" هستند؟ سپس با تکرار یک توهین زشت پانترکی مبنی بر سگ خواندن "فارس‌‌ها" و اینکه پارسی از پارس سگ می‌آید و غیره خواستار این شدند که دم "فارس‌ها" چیده شده و در دهانشان قرار گیرد و این تیتر اعتماد را با موضوع کاریکاتور جنجالی ایران مقایسه کردند.
باید ذکر کرد که اولا همانطور که گفته شد شکستن شاخ، هرچند اصطلاحی عامیانه است ولی معنایش شکست حریفی پرمدعاست و نه اینکه حریف حیوانی است شاخدار و حتما جناب اوبالی اینقدر با پانترکیست‌ها دم‌خور شده‌اند که فارسی نیز یادشان رفته است. دوما، منظور از آذربایجان در متن خبر نه مردم آذربایجان واقعی بلکه تیم ملی کشتی رژیم باکو است و متاسفانه دردسر جعل یک نام اینجا گریبان‌گیر است. سوما، برفرض هم که توهینی روا شده است، تکرار توهینی هزار مرتبه بدتر آیا می‌تواند مشی صحیحی باشد؟ آیا من آذربایجانی حق دارم اوبالی را یک بی‌فرهنگ و بی‌منطق و بی‌ادب بپندارم؟ و صد البته که چنین است و جریان قوم‌گرا بارها ثابت کرده است که هرچه هم که باشد از ادب بهره‌ای نبرده است. اما آخرین مطلب از همه مهم‌تر است و آنهم مسئله‌ یک خرداد و جریان کاریکاتور روزنامه‌ی ایران است. من با این کاریکاتور و جریان خرداد 85 اینجا کاری ندارم اما همانطور که همه‌ی آذری‌ها می‌دانند هر ساله پس از سال 85 جریان قوم‌گرا برای یک خرداد بیانیه صادر می‌کند و مردم را به خیابان‌ها فرا می‌خواند و همانطور که بازهم همه‌ی آذری‌ها می‌دانند این فراخوان‌ها یکی پس از دیگری شکست می‌خورد. به نظر می‌رسد پیراهن عثمانی که جناب اوبالی از تعبیر اعتماد می‌سازد به قصد تحریک احساسات عمومی و انگیختن مردم برای یک شورش کور در سالگرد یکم خرداد است و این چیزی است که توجه دوچندان را طلب می‌نماید و الا این ماجرا که به یک ادعای یاوه‌ی قوم‌گرایانه شبیه است که مانند همیشه بی‌سرو ته و سرشار از جعل و تحریف است و اصل همین تحریک افکار عمومی آذری برای شورش در یکم خرداد می‌باشد و اینکار به قدری کودکانه و سبکسرانه از سوی جناب اوبالی در برنامه‌ی امشبش صورت پذیرفت که نیاز به گفتار زیادی برای روشن شدن ندارد.
یاشاسین ایران، یاشاسین آذربایجان.