روز پنجشنبه یکی از مرزبانان ایرانزمین در پی شلیک غیر مسئولانهی سربازان جمهوری اران (که با نام جعلی "جمهوری آذربایجان" خوانده میشود) به شهادت رسیده است. در پی این اقدام وزارت خارجه ایران سفیر این جمهوری نوپا را احضار و مراتب اعتراض ایران را نسبت به این اقدام اعلام و آن را مقایر با حسن همجواری و قواعد بینالملل دانست و خواهان مجازات عاملین این اقدام شد.
لینک این خبر: http://www.iribnews.ir/MainContent.aspx?news_num=309723
من بعنوان یک ایرانی آذری، از شهادت یک مرزبان غیور ایران ابراز تاسف فراوان مینمایم و ذکر نکتهای را مهم میدانم. من و بسیاری از وطندوستان بالاخص آذری شاهد ایدئولوژی الحاقگرایانهی سردمداران اران نسبت به آذربایجان ایران (تنها آذربایجان واقعی) در طول تشکیل این جمهوری بودهایم. هرچند بعد از خلع ابوالفضل ایلچیبی، دستنشاندهی پانترکیست ترکیه از ریاست جمهوری اران، از شدت این ایدئولوژی کاسته شد اما هرگز این سیاستهای مداخلهجویانه متوقف نشد. اظهارت سخیف برخی نمایندگان مجلس این جمهوری راجع به مسائل دریاچهی ارومیه که مانند همیشه با اظهارات غیرمسئولانهای دربارهی تدریس زبان مادری همراه شد، یکی از آخرین موارد لیست بلند بالای مداخلات الحاقگرایانهی این جمهوری است. به نظر میرسد وزارت خارجه تا به امروز تحرک دیپلماتیک لازم را دربارهی این مسائل نداشته است و این چیزی است که من بعنوان یک ایرانی ملیگرای ترکزبان خواستارم و اطمینان دارم با توجه به اهرمهای فشار بیشمار و موقعیت خاص منطقه و ایران و اران، ایران میتواند با اعمال فشار لازم به این جمهوری نوپا، سیاستهای خصمانهی ارضیاش را نسبت به این کهن بوم و بر، متوقف نماید.
منیم آنا یوردوم، تکجه وطنیم، گوزل اؤلکم، ایرانیم، وار اولسون و اؤنی ایستمیینلر کور اولسونلر.
هنگامی که نیروهای ارتش سرخ در قالب نیروهای متفق قصد ورود به ایران را از شمال و روی رود ارس داشتند، در منطقهی پل فلزی نخجوان-جلفا که در تصویر میبینید با مقاومت سه تن از فرزندان دلیر و مرزبانان این خاک پاک مواجهه میشوند.
نام این سه سر افراز که با اشراف به این پل دو روز ارتش سرخ را زمینگیر کردند و بنای یادمانشان را نیز در تصویر میبینید:
ژاندارم شهید سرجوخه ملک محمدی
شهید سید محمد راثی هاشمی
شهید عبدالله شهریاری
یادشان گرامی، راهشان پر رهرو و رهروانشان خار چشم دشمنان این خاک پاک باد.
مرحوم کسروی نوشتهای دارد به نام آذری یا زبان باستان آذربایجان. ایشان در این نوشته ادعا میکنند که زبان باستان مردم آذربایجان در ابتدا ترکی نبوده است و سپس طی تاریخ به ترکی دگردیسی پیدا کرده است. این سخنان پانترکیستها و فعالان به اصطلاح ملی آذربایجان را سخت ناخوش میآید و تقریبا از بدو نگاشته شدن این اثر، ایراداتی بنی اسرائیلی بر آن وارد شده است که یکی از آخرینهای آنها در سایت پانترکی اویرنجی با نام "نقدی بر روش شناختی کسروی دربارهی تئوری به اصطلاح زبان آذری" درج شده است. هدف از این نوشته بحث دربارهی قسمتهای اولیه این نقد به نسبت طولانی است زیرا در همین ابتدای کار ناراستیهایی دیده میشود. نگارنده اگر مجالی بیابد ادامهی نقد این مطلب را تهیه و اقدام به انتشار آن خواهد نمود.
اما پیش از آن ذکر دو نکته لازم است: اول، مرحوم کسروی نیز در دیباچهی اثر خویش اشاره نمودهاند که این اثر بشدت مورد توجه شرقشناسان و ایرانشناسان قرار گرفته است:
"بدینسان دفترچه در مدت زمان اندکی در میان شرقشناسان اروپا شناخته گردید و پندارهای نابجایی که بسیاری از ایشان دربارهی زبان و مردم آذربایجان داشتند از میان رفت و نام آذری به معنای درست خود در نگارشها بکار رفت و از همان هنگام پیوستگی میان من و دانشمندان اروپا پیدا گردید"
از زمان نگاشته شدن این اثر با کشفیات جدید تاریخی و مطالعات دقیقتر بسیاری از زوایای علمی این نظریه مشخص شده است و مقبولیت آن در مراجع علمی افزایش یافته است. این چیزی است که پانترکیستها به آن توجهی نمیکنند و فکر میکنند با طرح ایرادات ژورنالیستی و یا حتی با فحاشی میتوان این نوشتهی کسروی را تخطئه کرد غافل ازاینکه این نظریه با مطالعات دقیقتر در مراجع علمی مقبولیت یافته است و آنها اگر میتوانند بجای ترک پنداشتن مردم سومر باستان و صحبت از تشکیل اولین امپراطوری ترک بوسیلهی مادها و سایر روشهای تمدنخوارانه، نقدی در نوشتارهای علمی به چاپ رسانند.
دوم اینکه، ذکر نام روش شناختی درنام این نقد تا حدی گمراه کننده است. باید متوجه بود در این نقد با یک روش سیستماتیک برای بررسی نوشتهی مرحوم کسروی مواجه نیستیم و بطور کلی متدولوژی ایشان نیست که مورد نقد قرار گرفته است. نویسندهی این نقد با ذکر جملاتی ازاینجا و آنجای کتاب مرحوم کسروی ایرادات خویش را بیان نموده است.
نقاد در ابتدای این بحث مینویسد:
"کسروی رساله ای دارد با نام “آذری یا زبان باستان آذربایجان” در همان دیباچه رساله کسروی در لفافه اعلان کرده است که هدف از نگاشتن این رساله یک هدف سیاسی صرف است و نه صرف شناخت. او به صراحت گفته است که زبان ترکی آذربایجان دستاویزی برای حزب اتحاد و ترقی در ترکیه بوده است که در آذربایجان ایران برای خود نفوذ سیاسی فراهم کنند. او در انتهای دیباچه خود ابراز تأسف می کند که وقتی در روزنامه های ترک زبان استانبول اینگونه ادعاها مطرح می شده است در تهران با آب و تاب به آنها پاسخ داده می شده است. ابراز تأسف او از این است که همین پاسخهایی که به نظر کسروی علمی هم نبوده اند اصلاً باعث خبردار شدن آذربایجانی های ایران از چنین جریانات سیاسی در ترکیه شده. از همه این ادعاها و جملات به سادگی می توان فهمید که کسروی دغدغه ای سیاسی و نه معرفت شناختی را در این رساله دنبال می کند."
چنین چیزی صحیح نیست. در ملیگرایی مرحوم کسروی شکی نیست اما ایشان اتفاقا در دیباچه از برخورد و بحثهای جراید چاپ تهران در پاسخ به جراید چاپ باکو و استانبول شکوه مینمایند که چرا بجای مراجعه به تاریخ حرفهای بیپایه را با حرفهای بیپایهتر پاسخ میدهید؟ ایشان در دیباچه میگویند:
"این گفتارها در آذربایجان کارگر نمیافتد، زیرا آذربایجانیان خواست نویسندگان آنها را نیک میدانستند...مردم در آنجا کمتر ارجی به آن نگارشها مینهند. لیکن در تهران روزنامههای بجوش آمده به پاسخ میکوشیدند و چیزهایی مینوشتند که اگر ننوشتند بهتر بودی. اینان نه از خواست نویسندگان ترکی آگاه میبودند که از راهش بجلوگیری از آن بکوشند و نه چگونگی داستان مردم و زبان آذربایجان را از روی دانش و تاریخ میدانستند که پاسخهای درستی به ایشان دهند... آذربایجان همیشه بخشی از ایران میبوده و کمتر زمانی از آن جدا گردیده. با اینهمه زبانش ترکی میباشد و این خود چیستانی شده و بدست روزنامهنگران عثمانی و ایران افتاده بود. این شگفت که چیزی را که میبایست بجستوجو از راه تاریخ بدست آورند هرکس با گمان و پندار سخنی دیگر بیرون میداد."
آیا انگیزهی مرحوم کسروی از این جملات آشکار نیست؟ به طور واضح ایشان قصد داشتند با مراجعه به تاریخ تکلیف آن چیستان را حل کنند و از برخوردهای غیر علمی و سیاسی و ژورنالیستی گله دارند و در ثانی، اگر این نوشته با اغراض سیاسی صرف نوشته شده است دلیل مقبولیت آن چیست؟ چه دلیلی دارد زبانشناسان بعضا غیر ایرانی وقت با ارزش خویش را صرف روشن نمودن زوایا و خفایای این نظریه نمایند؟
ممکن است که ایشان قصد داشتند با مراجعه به اسناد تاریخی پاسخ پانترکیستها را دهند، اما این چیزی از ارزش تاریخی و علمی اثر کم نمیکند چون اسناد و استدلالت ارائه شده در این کتاب ارتباطی به مسائل سیاسی نداشته و مستقل و قابل بررسی علمی است. بعنوان مثال عدهای در ایران کنونی به انگیزهی داشتن درآمد مالی مقاله مینویسند اما مقالات ایشان فارغ از این انگیزهشان کاملا علمی است و میتوان راجع به صحیح و یا غلط بودنش نظر داد و اگر در یک مرجع علمی معتبر یکی از همین مقالات مقبول بیفتد و به آن ارجاع داده شود نمیتوان به بهانهی انگیزه نویسنده از ارزش علمیاش کاست که ارزش یک نوشتار علمی را فقط سنگ محک علمی روشن میسازد. البته اگر غلطی علمی در این مقالات یافت شود آنگاه میتوان گفت شاید تحت تاثیر انگیزهها کمدقتیهایی صورت گرفته است. این مسئله در منطق هم روشن است، آنقدر که در کتاب سادهی منطق دبیرستان هم ذکر شده است!
اما درادامه نقاد حرف جالبی را بیان میدارد که علیرغم ناخوانی با مدارک تاریخی حتی در گفتار مرحوم کسروی نیز یافت نمیشود. مرحوم کسروی از مطبوعات تهران گلایه دارند چون که پاسخهایی بیپایه به مقالات چاپ استانبول دادهاند نه اینکه ایشان رنجیدهاند زیرا این توجه مطبوعات تهران باعث شده مردم آذربایجان نسبت به موضع دولت عثمانی و مطبوعات آن آگاه شدهاند! مردم آذربایجان به گواهی اسناد روشن تاریخی نه تنها از این مواضع ضد ایرانی عثمانی آگاه بودهاند بلکه از همان ابتدا پرچمداران پاسخ به پانترکیستها و ادعاهای یاوهی آنها بودهاند. این اسناد در کتب مختلف نظیر پانترکیسم و ایران اثر کاوه بیات درج شده است. خود مرحوم کسروی در دیباچهی کتاب به بیتوجهی مردم آذربایجان نسبت به مقالات جراید استانبول و باکو اشاره نمودهاند که قبلا ذکر شد و دلیل شکایتشان از مطبوعات تهران را نیز به روشنی بیان نمودهاند.
نقاد در ادامه میگوید:
"او در دیباچه رساله اش گفته است که این رساله را برای اولین بار در زمانی نوشته است که هنوز به زبان شناسی آشنایی نداشته است، اما بعدها در این رشته مطالعه کرده و زبانهای “پهلوی”، “هخامنشی” و “ارمنی” را فراگرفته است. او در جای دیگری هم گفته است که با زبان آسوری هم ناآشنا نیست و اوستایی را هم تا حدی آموخته است. نکته عجیب این است که او در همان صفحه ادعا می کند که پرداختن به این امور او را “از پرداختن به چیزهایی که مایۀ فرسودگی مغز و بیکارگی خرد توانستی بود—از فلسفه و ادبیات و رمان نویسی و گفتارهای بیهوده که به روزنامه ها داده شود—نگه داشت و از لغزشگاههایی”دورش گردانیده است، (ص.535) اینکه او فلسفه و ادبیات و رمان نویسی را جزو کارهای بیهوده ای محسوب می کند که ذهن انسان را فرسوده می کنند واقعاً جای تأمل دارد. چرا کسروی باید چنین نظری داشته باشد؟"/span>
در اینجا نقاد قصد داشته است با ذکر این نکته از گفتار آن مرحوم مبنی بر اینکه ایشان در هنگام نوشته رساله به زبانشناسی آگاهی نداشته از ارزش علمی آن بکاهد اما آنچه ذکر کرده است ناقص میباشد. توضیح آن که آن مرحوم در زمان نگارش این دفتر به علت نداشتن دانش زبانشناسی تنها از حیث تاریخی به بررسی مطلب پرداختهاند و گواهی و اسناد تاریخی را ذکر کردهاند و به بررسی زبانشناسانه نپرداختهاند. جالب آنکه هم خود آن مرحوم ذکر کردهاند و هم مطالعات زبانشناسی روشنتر ساخته است که زبان آذری بعنوان زبان باستانی مردم آذربایجان دارای پیوند با سایر زبانهای ایرانی است و نظریهی زبان آذری یک نظریهی صحیح است. یعنی اینکه مطالعات زبانشناسی نه تنها از ارزش مطالعهی تاریخی مرحوم کسروی کم نکرده است، بلکه موید آن نیز بوده است. گفتار مرحوم کسروی در دیباچه این است:
"هنگامی که من آن دفتر را نوشتم دانشی دربارهی زبانشناسی نداشتم و اینست زمینه را تنها از راه تاریخ دنبال کردم و دربارهی زبان آذری و پیوستگی آن با زبانهای دیگر ایران چیزی ننوشتم و باین نا آگاهی خویش در آن دفتر خستوان شدم ولی پس از پراکندن آن دو سه سال به زبانشناسی پرداختم بدینسان زبان پهلوی را نیک آموختم و زبان باستانی ارمنی را یاد گرفتم و به زبان کهن هخامنشی نزدیک رفتم... پیداست که در این میان زمینهی آذری هم روشن گردید و من پی به جایگاه او میان زبانهای ایرانی برده و پیوستگی آنرا با اینها دریافتم..."
اما ادعای بعدی نقاد مبنی بر اعتراف مرحوم کسروی به بیارزشی ادبیات و فلسفه و ... در همان صفحه را من هرچه گشتم در نسخهای از چاپ دوم کتاب مذکور که در اختیار دارم نیافتم. صفحهای هم که نقاد ذکر کرده است قطعا اشتباه است زیرا کتاب مذکور بیش از پنجاه و اندی صفحه ندارد و تعداد صفحاتش به پانصد نمیرسد.
نقاد در ادامه میگوید:
"در این متن قصد دارم میزان موفقیت تئوری کسروی را برررسی کنم که حتی به متن دایرةالمعارف ایرانیکا هم راه یافته است، بدون اینکه هیچ تحقیق میدانی در مورد زبانهای این منطقه صورت گیرد و یا حتی کوچکترین انگیزه ای برای انجام یک چنین تحقیقی وجود داشته باشد؛ چنانکه خواهیم دید کسروی هم با بی اعتنایی از کنار این چنین تحقیقی رد می شود و به صراحت ادعا می کند که اصلاً به آن نیازی هم نداشته است"
باید ذکر کرد که تحقیقات میدانی نسبتا خوبی بعد از مرحوم کسروی توسط دانشمندانی چون مرحوم کارنگ و یا زبانشناسانی چون هنینگ صورت پذیرفته است و ظاهرا نقاد از این مطالعات خبر نداشته است. ضمن اینکه خود مرحوم
کسروی در دیباچه میگویند:
"از آنسو پس از پراکندن دفتر آذری یا زبان باستان آذربایگان کسانی نامههایی از تبریز و خلخال فرستادند و آگاهی دادند که در پارهای ازدیههای آذربایجان از گلین قیه و زنوز و خلخال و مانند اینها زبان باستان بازمانده و هنوز به آن سخن میگویند و هر یک نمونههای ازین زبان یکجایی را فرستادند."
همچنین آن مرحوم با بیاعتنایی از کنار این مسئله نگذشته و به هیچ وجه به صراحت اعلام بینیازی از چنین تحقیقی را ننموندهاند و علیرغم جست و جو در کتاب مذکور چنین چیزی نیافتم. چنان که خواندید نمونههایی در دیباچه ذکر نمودند و با گشودن راه تحقیقات آینده، به تبیین و روشنتر شدن نظریه ی زبان آذری کمک کردند. باید در نظر داشت، که ایشان احتمالا به علت تاکید زیاد بر صحت و دقت است که از ذکر محتوای نامههای مذکور اجتناب کردهاند و این کار را عملا محققان آینده چون مرحوم کارنگ انجام دادند اما به نظرم با زیرکی اشارهای به این نامهها نمودهاند تا هم به نوعی شاهدی برای مطالعهشان بیاورند و هم راه تحقیقات بعدی را بگشایند.
در ادامه نقاد به بررسی روش تحلیل کسروی پرداخته و با ذکر جملاتی گزیده از کتاب مذکور به ذکر آرای قومیتگرایانه و قرائتهایی از تاریخ که به شدت خواننده را به یاد پورپیرار میاندازد، مبادرت ورزیده است. باید توجه داشت این نقد همانطور که ذکر شد یک نقد سیستماتیک نبوده است و فقط به ذکر جملات از اینجا و آنجا و نقد آنها پرداخته است که به نظرم این روش با نامی که این فرد برای نقدش در نظر گرفته است در ستیز میباشد. در مجالهای آینده به بررسی آن میپردازم هرچند فقر تئوریک جریان قومیتگرا و ناراستی در ذکر گزارههای تاریخی است که در آن دیده میشود.
تو شوونیستی! این کلمهای است که بارها در خلال بحثهایم با فعالین قومیتگرا به من نسبت داده شده است. خب، چه اشکالی دارد که شالوده شکنی را از همین جا آغاز کنم!
من شوونیستم، چون برایم منافع ملی این کشور بر هر چیز دیگری ارجحیت دارد.
من شوونیستم، چون تمام تلاشم را میکنم تا چیستی هویت ملی ایرانی و بنیانهای آن را درک کرده و از آن حفاظت کنم.
من شوونیستم، چون معتقدم که هویت ملی ایرانی یک واقعیت تاریخی است که تمامی ایرانیان در شکل گرفتن آن دخیل بودهاند و از اعماق تاریخ درتاروپود ایران و ایرانی رسوخ کرده است.
من شوونیستم، چون معتقدم در هنگام نیاز میبایست تمامی هویتهای فرو ملی و فرا ملی به نفع هویت ملی کنار گذاشته شود.
من شوونیستم، چون خط قرمزی که گرداگرد این گربه در قلب خاورمیانه کشیده شده است، برای من مقدس است و خط قرمز من.
من شوونیستم، چون میدانم فدرالیسم واپسگرایانهای که برای عدهای مدینهی فاضله است هیچ دردی از این مملکت دوا نمیکند.
من شوونیستم، چون میدانم حق تعیین سرنوشت هیچ ارتباطی به خواستهای قومیتگرایانه و تجزیهطلبانهی پانترک و پانکرد و پانعرب ندارد و نمیتواند مبنای حقوقی این خواستها باشد.
من شوونیستم، چون آرزویم پیشرفت مادی و معنوی این مملکت و تمامی ایرانیان است. پیشرفتی مبتنی بر استقلال، امنیت و دموکراسی.
من شوونیستم، چون ...
اگر شوونیسم در ذهن برخی یعنی این، من باکی ندارم که شوونیست باشم و چه بسا که افتخار میکنم که یک شوونیست هستم!