احمد داوود اوغلو وزیر امور خارجهی ترکیه در پاسخ به اظهارات وزیر امور خارجهی ایران دوستی دو کشور را دیرینه خطاب کردهاند. خطاب من به ایشان است که از کدام دوستی دیرینه صحبت میکنند؟ چه نشانهای برای این دوستی به زعم ایشان دیرینه وجود دارد؟
منظورشان از دوستی چشم طمع عثمانی به ایران و علیالخصوص آذربایجان است؟ آیا منظورشان حملههای گاه و بیگاه و جنایات عثمانی در ایران و بالاخص آذربایجان است؟ آیا نشانهی این دوستی قصد سلطان سلیم برای به آتش کشیدن و نابودی تبریز است؟ آیا کشتار مردم خوی توسط ارتش وحشی عثمانی در زمان سلطان حسین آخرین شاه صفویان بطوری که تنها تعداد انگشتشماری در شهر زنده ماندند نشانهی دوستی دیرین است؟ آیا جریان ترک اجاقی نشانهی دوستی است؟ فحاشی روشنی بیگ نشانهی دوستی است؟ تفکرات پانترکیستی و الحاقگرایانه نشانهی دوستی است؟ امتیازات ویژهی میت سازمان امنیت ترکیه برای هویتفروشان و استفاده از آنها جهت ضربه زدن به تمامیت ارضی ایران و حتی جاسوسی نشانهی دوستی است؟ و در نهایت، آیا استقرار قسمت راداری سپر دفاع موشکی ناتو نشانهی دوستی است؟
ظاهرا جناب داوود اوغلو قصد مزاح داشتهاند و به هر حال باید ایشان و همتایانشان بدانند هنوز جنایات و مشی خصمانهی عثمانی و دولت ترکیه از حافظهی تاریخی ما مردم ایران و بالاخص آذریهای ایران پاک نشده است و حنای ایشان دیگر رنگی ندارد. اینکه بنابر پارهای مصلحتاندیشیها در سیاست خارجی میبایست مشی تنشزدایانه در برابر ترکیه اتخاذ شود به هیچ وجه منجر به پاک شدن حافظهی تاریخی ما مردم ایرانزمین نخواهد شد.
21 آذرماه سال 1325 از جمله روزهای مهم و سرنوشتساز در تاریخ ایران است. روزی که در آن خطری که میرفت تمامیت ارضی و استقلال ایران را برای همیشه بر باد دهد از سر ایران رفع شد. در آن روزها بود که با ورود ارتش ایران به تبریز عملا فرقهی دموکرات سقوط کرد و سر ایران به بدن بازگشت. هرچند با خبر حرکت ارتش ایران به سمت آذربایجان سران فرقه فرار را بر قرار ترجیح داده و مردم همیشه سرافراز آذربایجان خود آثار بجا مانده از فرقه را زدوده و عمال فرقه را که هنوز در خاک ایران داشته و به سوی اربابان روس خود نگریخته بودند، مجازات کرده بودند.
به مناسبت این روز یک شماره از فصلنامهی وزین گفت و گو را که به مسائل فرقه اختصاص یافته بود، در انتهای مطلب برای دریافت قرار میدهم و خواندن آن را به تمام هموطنانم توصیه میکنم. با اینحال ذکر چند نکته خالی از لطف نیست.
الف- با انتشار اسناد جدید از جنگ سرد و از دوران استالین تقریبا هیچ شکی باقی نمانده است که فرقه دستنشاندهی شوروی و باقروف و استالین بوده و هدفی جز الحاق آذربایجان به شوروی نیز در پس برخواستن آن در میانه نبوده و دامن زدن به حرکات جداییخواهانه درایران رسما به تصویب دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی رسیده بوده است. هرچند جریان قومیتگرا بدنبال تخطئهی اسناد منتشر شده میباشد و حتی گاه آن را جهتدار خوانده و به پانایرانیستها منصوب مینماید اما تقریبا هیچ محقق بیطرفی در درستی آنها شک ندارد و این قسمتی از یک پروژهی بزرگتر برای انتشار اسناد آن زمان است و نه فقط حرکتی برای آشکار ساختن حوادث پیرامون فرقه! به همهی اینها میتوان این نکته را نیز افزود که بسیاری از کسانی که به جریان فرقه دامن زدند اصلا آذربایجانی نبودهاند و این مسئله در میان افسران مسئول آموزش فدائیان (بازوی نظامی فرقه) بوضوح روشن است و این افراد از گروهی موسوم به افسران خراسان بودهاند. حتی تفرشیان ادعا میکند حدود هفتاد افسر فارسی زبان ستون فقرات این ارتش را تشکیل میدهند.
ب- برخلاف تبلیغات جریان قومگرا در اثر ورود ارتش ایران خونریزی قابل توجهی در تبریز و یا سایر شهرهای آذربایجان روی نداد. طرفه آنکه کریستوفر سایکس حتی استقبال از ارتش ایران را کمنظیر خواند و بسیاری از ریشسفیدان شهرهایی مثل اردبیل از قربانی شدن شتر و ... پیش پای ارتش ایران خبر میدهند. باید افزود ارتش ایران با مکث و تعلل فراوان حرکت کرد و حتی در قافلانکوه مدتی توقف کرد تا از درگیری و خونریزی احتمالی اجتناب شود. آن تعداد از عمال فرقه که در درگیری کشته شدند به شهادت اسناد معتبر تاریخی و حتی خاطرات امثال ریچارد کاتم، کریستوفر سایکس و آیتالله مجتهدی بدست خود مردم بوده است. حتی در آمارهای جریان قومگرا نیز تناقضات فاحش و مضحک به چشم میخورد بطوری که از سه هزار تا هشتادهزار کشته ذکر میشود و میتوان پرسید نام و نشان این کشته شدگان چیست؟ این اجساد در کجا دفن شدهاند؟ اسناد معتبر مربوط به آن کجاست؟ آیا دروغگویی و یاوهپردازی این جماعت تمامشدنی است؟
ج- برخورد مطبوعات وقت ترکیه با مسئلهی فرقه نیز در نوع خود بسیار جالب است. علیرغم ایدئولوژی ترکگرای افراطی سران فرقه بعنوان ایدئولوژی مشروعیتبخش، مطبوعات وقت ترکیه هیچ علاقهای به فرقه نشان نمیدادند. دستنشاندگی فرقه و وابستگی آن به شوروی را میتوان مهمترین دلیل این عدم تمایل برشمرد. موضع مطبوعات وقت ترکیه نشان میدهد آنها به آرمانهای پانترکیستی تنها وقتی اتکا میکنند و آن را مانند حمایت قرار میدهند که به نحوی رو بسوی آنها داشته باشد. اساسا واضح است که شعارهای پانترکیستی تنها و تنها دستمایهی برخی دول همسایه برای دست اندازی به خاک ایران و تامین منافع خویش است و غیر از این نزد آنها ارزشی ندارد.
د- فرقهی دموکرات و برآمدن آن نتیجهی چند سال برنامهریزی منظم جمهوری سوسیالستی آذربایجان شوروی بوده است و نمود این برنامهریزیها، فعالیتهای به ظاهر فرهنگی صورت پذیرفته در آذربایجان قبل از برخاستن فرقه است. در حقیقت بیتوجهی به این مصادیق تهاجم فرهنگی بعنوان زمینهی برآمدن فرقه کمک حالی برای شوروی بوده است. این مسئله نیاز به هوشیاری مسئولین فرهنگی و مردم را در برخورد با مصادیق به ظاهر فرهنگی مورد توجه و تاکید جریان قومیتگرا کاملا روشن میسازد. با توجه به این عبرت تاریخی و اینکه برنامهی عمل کنونی پانترکیسم مبتنی بر تاکید به وابستگی فرهنگی بعنوان مقدمهی همبستگی سیاسی و در نهایت الحاق است، میبایست برخورد درخوری با این مصادیق تهاجم فرهنگی که حاوی مضامین قومیتگرایانهی افراطی است، صورت پذیرد. مضامینی که جز پراکندن تخم نفرت قومی و ایجاد شکاف میان اقوام، تخریب میراث ملی و دروغپردازی جهت تقویت غرور قومی در برابر ملی، هیچ چیز دیگری در بر ندارد.
برای دریافت فایل ویژهنامهی فصلنامهی گفت و گو که به فرقهی دموکرات اختصاص دارد میتوانید از این لینک استفاده کنید. (با تشکر از وبلاگ 21 آذر برای این لینک. همچنین در این وبلاگ میتوانید به منابع دیگری دربارهی فرقه نیز دست یابید)
وقتی به مشروطه و روزهای تلخ و شیرینش میاندیشم اول از همه به یاد ستارخان میافتم. بزرگمردی که نامش با لقب سردار ملی ایران مزین گشته است. اما آیا این کافی است؟
جز یک نام خشک و خالی و نام خیابانی در تهران و خیابانی در شیراز و خیابانی در شهری دیگر نشان دیگری از لوطی تبریز یافت نمیشود. وقتی در عین ناباوری 30 و اندی سال پیش مقبرهاش تخریب میشود و سپس سنگ مزاری ساده بر روی مزارش قرار میگیرد و با درخواست خانوادهاش برای انتقال آرامگاه او به تبریز مخالفت میشود، با ساختن آرامگاهی در همان تهران مناسب مقامش مخالفت میشود حتی با ساختن سایهبانی بر سر مزارش مخالفت میشود، وقتی نه بنای یادبودی از او میبینیم و نه مهندسین حافظهی تاریخی بدنبال زنده نگه داشتن یادش هستند، آنوقت باید بنشینیم ببینیم که چطور مشتی جاعل کفتارصفت به او حمله کردهاند، او را تجزیهطلب نامیدهاند، بواسطه این افتخار! برایش تندیس ساختهاند و تندیسش را زیر پرچم جمهوری آران نهادهاند. تندیس کسی را که میخواست "هفت دولت زیر پرچم ایران باشد" و میدانست "نباید به قنسول موقرمز سلام کند" و "وقتی نام ایران میآمد صلواتی میفرستاد که تا چهارکوچه آنطرفتر کمانه میکرد...". حتی پارا فراتر نیز گذاشتهاند و برای توجیه ارمنیستیزی نابهنجارشان از اینکه رئیس قوای دولتی متعرض به باغ اتابک یپرم خان (همرزم سابق ستارخان) بوده است، استفاده میکنند و خلاصه تحریف شخصیت والایش شده است دستمایهی دولت-ملتسازی در آنسوی ارس و زوزهی گلهای گرگ در اینسوی ارس. این چنین است که اجازه داده میشود مشاهیر و نامداران تاریخ ایران لگدمال شودند و این طعنه و طنزی تلخ در میانه را بوجود میآورد: باید وطندوست بودن کسی را اثبات کنیم که نامش سردار ملی ایران است و تاریخ هم چیزی جز این را نشان نمیدهد.
چند وقت پیش وقتی جهت زیارت مزارش به باغ طوطی مراجعت کردم متوجه شدم که به کسی اجازهی ورود به باغ هم داده نمیشود...